نویسه جدید وبلاگ
روایت شده که بنیاسرائیل دچار خشکسالی شد و حضرت موسی علیه السلامچند مرتبه تقاضای باران کرد؛ اما باران نیامد. خداوند متعال وحی کرد که مندعای تو و همراهان تو را مستجاب نمیکنم در حالی که میان شما سخن چینیهست که بر کار خود اصرار دارد. موسی کلیم(ع) عرض کرد: پروردگارا! این سخن چین کیست؟ تا او رااز میان خود بیرون کنیم. خطاب شد: ای موسی! من شما را از سخن چینی باز میدارم آنگاه خودسخن چینی کنم؟ از این رو همه بنیاسرائیل بدون استثنا توبه کردند و در نتیجه باران رحمتالهی بر ایشان نازل شد.
4تا اتوبوس بودیم
بارون شدید بود
3راه طلائیه
یه بسیجی جوون بود
زیر بارون وایستاده بود
جلوی کاروان رو گرفت
نمیتونید برید
هیچ توضیحی نداد
همه رفتن تو لک
چه خبره
کاروان بعدی اجازه ورود گرفت این وسط فقط ما مونده بودیم حیرون
چی شده که شهدا راهمون نمیدن
هادی بشیر مسئول کاروان کلی رو مخ بچه بسیجیه راه رفت اون هم یه زنگی به مسئول یادمان
:فقط اجازه دارند تا دم یادمان بیان .نمیتونند بیان تو ، بهشون بگو.
راه افتادیم به طرف یادمان
همه بغض کرده بودند
پیاده شدند
قبل اینکه نوای روضه ی جواد (مداح کاروانمون) بالا بره هر کی یه طرفی ولو شد
دختر های کاروان هم زیر بارون کنار پرده ورودی یادمان سر به سجده گذاشتند
روضه حضرت عباس خوند
رقیه چاشنی روضه حضرت عباسه
قسم به دست های بریده حضرت عباس و گوش های بی گوشواره رقیه بانو بی جواب نمیمونه
بغض های اشک آلود بچه های دانشجوی فوفولی و تر تمیز که حالا دیگه حاکی شده بودند و زیر بارون اشک های آسمون گلی شده بودند ، جواب داد.
مسئول یادمان سر به زیر و خاضع اومد بین جمعیت و
: دوستان بفرمایید داخل خواهش می کنم بفرمایید
لبخند ذوق آلود رو لب بچه ها نشست
انگاری دنیا رو بهشون دو دستی داده بودند و بهترین لحظه عمرشون رو پشت سر میذاشتند.
یه حسی بهم میگفت این وسط یکیمون گناهاش بدطور شهدا رو دلگیر کرده بود
شاید سد ورود ما گناهی بود که رو دوشمون سنگینی میکرد
حس رهایی رو میشد تو اون لحظه تو چهره همه بچه ها درک کرد.
اون روز رو 2ساعت عاشقونه نجوا کردند .
خوشحال بودیم که شهدا هوا دلامونو دارند و ولمون نکردند هنوز
کل سفر جنوب امسالمون با این اتفاقِ طلائیه تکمیل شد .
واقعا که طلائیه چه طلاییه.
علی علی